تاريخ : سه شنبه 3 تير 1393برچسب:, | 18:10 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

خنده بازار

محمدرضا گلزار
محمدرضا گلزار (زاده ۱ فروردین ۱۳۵۶) بازیگر سینما، نوازنده گیتار، خواننده و مدل آگهی‌های تبلیغاتی ایرانی است. وی را بیشتر به عنوان یک مدل سینمایی میشناسند. گلزار در اواخر دهه ۷۰ شمسی در ایران به شهرت رسید.

گلزار فارغ‌التحصیل رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه آزاد اسلامی می‌باشد.
گلزار در سال ۱۳۷۹ برای نخستین بار در فیلم سام و نرگس ساخته ایرج قادری بازیگری سینما را تجربه کرد. با اینکه چند باری تا آستانهٔ بازی در فیلم‌های کارگردانانی چون بهرام بیضایی برای فیلم لبه پرتگاه، داریوش مهرجویی برای فیلم مهمان مامان، مسعود کیمیایی برای فیلم سربازان جمعه و ابراهیم حاتمی کیا برای فیلم دعوت پیش رفت اما هیچ کدام به نتیجه نرسید. فیلمنامه شیش و بش توسط گلزار در سال ۱۳۸۶ در بانک فیلمنامه ثبت شده بود.

او فعالیت موسیقی خود را از سال ۱۳۷۶ به عنوان گیتاریست با گروه آریان آغاز کرد. او در نواختن گیتار، ارگ و پرکاشن مهارت دارد. وی همچنین قصد داشت که با گروه دارکوب کار کند که به دلایلی این همکاری پیش از آن که آغاز شود، پایان یافت. او هم اکنون یک گروه موسیقی مستقل با نام REZZAR دارد. REZZAR مخفف نام محمدرضا گلزار است و او این برند را به نام خودش ثبت کرده‌است.

به ورزش‌های اسکی، والیبال، بیلیارد و شنا علاقه دارد. کارت مربیگری اسکی دارد. به گفته خود محمدرضا گلزار، از ۶ سالگی والیبال را دنبال می‌کرده‌است. وی از سال ۱۳۸۳ کاپیتان تیم والیبال هنرمندان بود که مسابقات آن برای کارهای خیرخواهانه بر‌گزار می‌شد اما از سال ۱۳۸۶ به خاطر مشغله کاری از تیم کناره گرفت. وی مربی بدن ساز باشگاه ارتعاشات صنعتی در سوپر لیگ والیبال سال ۱۳۸۷ به درخواست آقای شهیدیان بوده‌است.

او با توجه به علاقه زیاد به دنیای مد و مدلینگ توانست در سال ۱۳۸۰ به عنوان اولین مرد فتومدل بعد از انقلاب ظاهر شود. جزو اولین مدل‌های تبلیغاتی ایران بود که عکسش برای تبلیغات ایکات بر روی بیلبوردهای تبلیغاتی رفت پس از اکران فیلم شام آخر در سال ۱۳۸۰ شرکت ایکات از رضا دعوت کرد و او سال ۱۳۸۱ با این شرکت قرار داد بست وی همچنین به عنوان مدل آگهی‌های تبلیغاتی شرکت‌هایی همچون چرم و شیرآوران نیز فعالیت داشته‌است.

روزنامه نگار و یکی از اعضای تحریریهٔ مجلهٔ رویش در سال ۱۳۸۷.

او چند سال مجموعه زیبایی برای آقایان به نام Men's Club را اداره میکرد که این مجموعه در سال ۱۳۹۰ تعطیل شد.

این هنرمند در سال ۱۳۹۲ اولین ترانه خود را به صورت حرفه ای منتشر کرد و قصد دارد به فعالیت خوانندگی ادامه دهد.


جشنواره‌ها و جوایز
*  برای فیلم شیش و بش در سومین "جشنواره فیلم‌های ایرانی در تورنتو" در سال ۱۳۹۰ از وی تقدیر شد.


*  به عنوان "خوش‌پوش‌ترین بازیگر سینمای ایران" در نظرسنجی مجله "زندگی ایرانی" در سال ۱۳۹۰ برگزیده شد.


* در بخش تجلیل و نکوداشت دومین "جشنواره فیلم‌های ایرانی در تورنتو" در سال ۱۳۸۹، از ۱۰ سال بازیگری محمد رضا گلزار به عنوان "تک ستاره سینمای ایران" تجلیل و جایزهٔ این بخش به وی اهدا شد.


*  انتخاب محمدرضا گلزار به عنوان "مرد شایسته ایران" در نظرسنجی مجله "پوشش" در سال ۱۳۸۹.


*  کاندیدای بازیگر نقش اول مرد برای فیلم بوتیک در جشن "دنیای تصویر" در سال ۱۳۸۴.


* کاندیدای لوح زرین انتخاب ویژه سال برای فیلم بوتیک در دوره ۵ منتخب سایت ایران اکتور (بهترین‌های سال) در سال ۱۳۸۴.

 

 

 

 

خنده بازار

خنده بازار

خنده بازار

 

خنده بازار

 



تاريخ : سه شنبه 3 تير 1393برچسب:, | 18:8 | نوشته شده توسط : ali mohtajali



تاريخ : سه شنبه 3 تير 1393برچسب:, | 18:7 | نوشته شده توسط : ali mohtajali



تاريخ : سه شنبه 3 تير 1393برچسب:, | 18:6 | نوشته شده توسط : ali mohtajali



تاريخ : سه شنبه 3 تير 1393برچسب:, | 18:5 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

خنده بازار



تاريخ : سه شنبه 3 تير 1393برچسب:, | 18:4 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

خنده بازار



تاريخ : سه شنبه 3 تير 1393برچسب:, | 18:3 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

خنده بازار



تاريخ : سه شنبه 3 تير 1393برچسب:, | 18:0 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

خنده بازار



تاريخ : دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:, | 22:29 | نوشته شده توسط : ali mohtajali
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
 


تاريخ : چهار شنبه 13 شهريور 1392برچسب:, | 10:7 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

http://love762.chata.ir

چت روم ما هست امیدوارم بیاین.و در کنار دوستانتان لحظات خوبی را سپری کینید



تاريخ : دو شنبه 17 تير 1392برچسب:, | 16:16 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

 
به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
کلیسای جامع سنت باسیل در مسکو
 

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
شهر باستانی «ماچو پیچو» در پرو

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
صخره وسیع و تک سنگی آیرز در قلمرو شمالی استرالیا

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
کوه فوجی در ژاپن

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
بنای بزرگ سنگی و باستانی استون‌هنج در جنوب انگلستان

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
قلعه زیبای Neuschwanstein در بایرن آلمان

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
دهانه کوه بهشت در نیوزیلند

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
مجسمه های مرموز جزیره ایستر در مثلث پلینزی کشور شیلی

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
آنگکور وات در کامبوج ویتنام

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
قلعه سبوس در رومانی
به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
کوه اورست در مرز تبت و نپال

 



تاريخ : دو شنبه 17 تير 1392برچسب:, | 16:11 | نوشته شده توسط : ali mohtajali


به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
 
به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
 
به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
 
 
به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
 
به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
 
به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
 
به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید



تاريخ : چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, | 12:48 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

 

دختره: الناز رو اد کن اون واست دعوتنامه میفرسته.
من: خوب آدرسش رو بده ادش کنم.
دختره: من که خونشون رو هنوز بلد نیستم!
من: نه منظورم آدرس پروفایلشه. کپی کن بده
دختره: چی میگی تو؟
من: ببین رو اسمش کلیک کن بعد از صفحه ای که باز میشه از اون بالا تو آدرس بار کپی کن اینجا پیست کن.
دختره: خوب من از کجا پیدا کنم روش کلیک کنم؟
من: مگه دوستت نیست؟
دختره: چرا اما خیلی صمیمی نیستیم، میگم که من حتی خونشون نرفتم تا حالا!
من: (درحالی که دارم موهامو میکنم!) نه بابا منظورم تو فیس بوکه، مگه تو لیست دوستای فیسبوکت نیست؟
دختره: الان آن نیست خوب!
من: بابا برو تو لیست دوستات اونجا رو اسمش کلیک کن، از صفحه ای که باز میشه آدرس پروفایلش رو کپی کن به من بده. من هرچی سرچ می کنم با این اسمی که تو میگی نمیاره واسم.
{دقیقا 11 دقیقه ی بعد}
دختره: من الان تو پروفایلشم اما هر چی میگردم اینجا آدرسش رو ننوشته که من بهت بدمش!


تاريخ : چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, | 12:35 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

یک تهرانی، یه اصفهانی، یه شیرازی و یک آبادانی توی کافی شاپ با هم صحبت میکردند :

تهرانی: من یک موقعیت عالی دارم، می خوام بانک ملی رو بخرم !

اصفهانی: من خیلی ثروتمندم و می خوام شرکت بنز رو بخرم !

شیرازی: من یه شاهزاده ثروتمندم و می خوام شرکت مایکروسافت و اپل رو بخرم !

سپس منتظر شدند تا آبادانی صحبت کند 

.

.

.

.

.

.

آبادانی قهوه خود رو هم زد. خیلی با حوصله قاشق رو روی میز گذاشت،

یه کم قهوه خورد، یه نگاهی به اونها انداخت و با آرامی گفت:

نمیفروشم....!!!


توضیح : ما هیچگونه قصد توهین به قومیت ها نداریم و صرفاً این مطلب به دلیل محتوای طنز جالب استفاده شده.
دَم هر چی آبادنیه هم گرم  :دی
 
 


تاريخ : چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, | 12:32 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

وقتی یه دست گل کوچیک تو خیابون نزدن!

تا حالا با توپ دولایه که لایش گشاد باشه بازی کردن ببینن از راگبی سخت تره ؟

تا حالا از این توپ دولایه سفتا خورده تو رونشون حس کنن قطع شده پاشون ؟

تا حالا توپشون رو شوتیدن زیر ماشین گیر کنه بگه فیسسسس بعد همه بچه ها فحششون بدن ؟

تا حالا توپشون افتاده تو جوب آب ببره دو پا برن تو جوب بیارنش ؟

تا حالا توپشون افتاده خونه همسایه تک بیارن کی بره زنگ بزنه ؟

تا حالا توپ دو لایه پیدا کردن از خوشحالی تا خونه روپایی بزنن ؟

تا حالا شده تو راه بقالی واسه خرید توپ پلاستیکی قرمز و سفید پول رو گم کنن اونوقت همونجا
بشینن گریه کنن ؟

میدونن لیگ محله از بوندس لیگا مهمتره ؟

میدونن یعنی چی ساعتها پشت تیردروازه بزرگترا وایسادن تا بازیشون بدن یعنی چی ؟

میدونی دعوت بچه های محله بغلی واسه یه سه گله کم از یک لشگر کشی ناموسی نداشت ؟

دریبل تو گل می دونن چیه ؟ سانتر از جناحین تو یه کوچه ۶ متری دیدن ؟

اصلاً میدونن آقای اسماعیل آبادی چطوری توپ جر میداد ؟

شوت یه ضرب میدونن چیه ؟ دور نزدیک می فهمن کنایه از کدام ضربه بوده ؟

یه تیکه تو گل می دونن کی جایگزین پنالتی میشه ؟

یه پا ثابت موقع پنالتی میدونن اشارت به کدام پا داره ؟

تا حالا ژست دو پا ثابت موقع پنالتی گرفتن ؟

تا حالا موقع حمله به سمت دروازه با صدای بلند آهنگ فوتبالیستها خوندن ؟

میدونن داشتن تور دروازه برای گل کوچیک یه آپشن حساب میشد و مخصوص مایه دارا بود ؟
اوووه بخوام بنویسم یه کتاب میشه اندر احوالات گل کوچیک … آخه چی میفهمن اینا ؟!
 


تاريخ : یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, | 12:59 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

 

یکی از رفقا که مدت زیادی نیست که به سمت استادی یکی از دانشگاههای تهران خودمون نائل اومده نقل میکرد که ... :

سر یکی از کلاس هام توی دانشگاه ، یه دختری بود که دو ، سه جلسه اول ،ده دقیقه مونده بود کلاس تموم بشه ، زیپ کوله اش رو میکشید و میگفت :
استاد ! خسته نباشید !!!

البته منم به شیوه همه استاد های دیگه به درس دادن ادامه میدادم و عین خیالم نبود !

یه روز اواخر کلاس زیر چشمی میپاییدمش !

به محض این که دستش رفت سمت کوله ، گفتم : خانوم !!! زیپتو نکش هنوز کارم تموم نشده !!!!!

همه کلاس منفجر شدن از خنده ،

نتیجه این کار این بود که دیگه هیچ وقت سر کلاس بلبل زبونی نکرد!!!!

هیچ وقت هم دیگه با اون کوله ندیدمش توی دانشگاه !!!
.
.
.
.
نتیجه اخلاقی : حواستون جمع استادای جوون دانشگاه باشه !
 



تاريخ : یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, | 12:59 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

 

مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید: "ببخشید آقا ؛
من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"

مرد روی زمین: "بله، شما در ارتفاع حدوداً ۷متری در طول جغرافیایی " ۱٨'۲۴ﹾ۸۷و عرض جغرافیایی "۴۱'۲۱ﹾ۳۷هستید."

مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید!

مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟

مرد بالن سوار : "چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"

مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.

مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید؟

مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا می خواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید
مسئولیت آن را دیگران بپذیرند. اطلاعات دقيق هم به دردتان نميخورد


تاريخ : یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, | 12:57 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

 

داستانی که در زیر نقل می شود، مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و
آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» برای نگارنده نقل کرد:

چاره ای نداشتیم. همۀ ایرانی ها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم و اگر هم داریم، ما به یاد نداریم. پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور
و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم. یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمی دانند. چطور است شعر و
آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوئیم همین سرود ملی ما است. کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند.ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم
که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصیل می کردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند
و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀ مان کم است. گفت: اهمیت ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می کند
و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملی خود را خواهد خواند.


عمو سبزی فروش! . . . بله
سبزی کم فروش! . ... .. .. بله
سبزی خوب داری؟ . . بله
خیلی خوب داری؟ .. . . بله
عمو سبزی فروش! . . . بله
سیب کالک داری؟ .. . . بله
زال زالک داری؟ . . . . . بله
سبزیت باریکه؟ .. . . . . بله
شبهات تاریکه؟ .... . . . . بله
عمو سبزی فروش! . . . بله

اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ می دانستیم، با هم تبادل کردیم اما این شعرها آهنگین نبود و نمی شد به صورت سرود خواند.
بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچه ها، عمو سبزی فروش را همه بلدید؟ گفتند: آری.
گفتم: هم آهنگین است و هم ساده و کوتاه. بچه ها گفتند: آخر عمو سبزی فروش که سرود نمی شود.
گفتم: بچه ها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم: «عمو سبزی فروش... بله. سبزی کم فروش... بله. سبزی خوب داری؟
. .. . بله» فریاد شادی از بچه ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم.
بیشتر تکیۀ شعر روی کلمۀ «بله» بود که همه با صدای بم و زیر می خواندیم. همۀ شعر را نمی دانستیم. با توافق هم دیگر، «سرود ملی» به این صورت تدوین شد:

این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یک شکل و یک رنگ از مقابل امپراطور آلمان، «عمو سبزی فروش» خوانان رژه رفتیم.
پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند به طوری که صدای «بله» در استادیوم
طنین انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به خیر گذشت


تاريخ : یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, | 12:55 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

 

مادر و پدر دوستم از مکه اومده بودن ، دوستم هم جوگیر میشه کار کنه. بعد از رفتن مهمونای غریبه میره تو آشپزخونه
می بینه چند تا بطری آب هست ، در راستای مرتب سازی آشپزخونه آبِ بطری هارو خالی می کنه و همه رو میزاره
یه گوشه که بده با آشغالا ببرن بیرون...
خلاصه میاد میشینه پیش مامان و بابا و اونایی که هنوز مونده بودن خوب که به حرفاشون گوش می کنه میبینه دارن از آب زمزم
و خواصشو این چیزا صحبت می کنن و مامانش می گفته دیگه نذاشتن بیشتر آب زمزم بیاریم ، به هر کس یه کم میرسه....
تازه می فهمه چه گندی زده...
زود بر می گرده تو آشپزخونه و بطری هارو از آب پر می کنه و میزاره سر جاشون ، دوستم می گفت : باید بودی موقع خوردن
آب میدیدی فامیلامونو.... همه از آب لوله کشی شفا می خواستن


تاريخ : یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, | 12:44 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

آیا تاکنون تلاش کرده اید با استفاده از کامپیوتر، دوستان خود را سرگرم کرده و کمی با آنها شوخی کنید؟ در این مقاله تلاش شده است با اندک دانش کامپیوتری، شوخی‌های ساده و جذاب تکنولوژیکی را برایتان گردآوری کنیم تا لحظات خود و دوستانتان را با آن پر کنید. ولی قول بدهید همه شوخی‌ها را یکجا روی کامپیوتر دوستتان اعمال نکرده و پیش از آنکه دوستتان دست به خود کشی بزند، شوخی‌ها را پایان دهید.


آیکن‌های دسکتاپ را ناپدید کنید تا دوستتان کمی نگران شود

 

این شوخی بسیار ساده است و برای انجام آن فقط به چند ثانیه زمان نیاز دارید. زمانی که ماوس کامپیوتر دوستتان به دست شما افتاد، بدون اینکه کسی متوجه شود، روی Desktop کلیک راست کرده و با استفاده از گزینه View تیک مربوط به Show Desktop Icons را بردارید تا همه آیکن‌های روی دسکتاپ ناپدید شوند. همه چیز برای سرکار گذاشتن دوستتان آماده است. با این کار دوست شما تصور می کند که تمام فایل‌های روی دستکتاپ حذف شده است.
 

حالت کنتراست زیاد را فعال کنید

گروه اینترنتی جوون پسند

با فعال کردن گزینه "High Contrast Mode" از طریق یک میانبر ساده باعث می‌شوید که بعضی از رنگ‌ها معکوس شود ( این حالت برای بهتر دیده شدن مطالب در نمایشگر کاربرد دارد). تنها لازم است کلید Shift را نگاه داشته و کلیدAlt و PrtScr را نیز به همراه آن بفشارید تا این حالت فعال شود. اگر پیغامی مشابه تصویر بالا روی صفحه ظاهر شد، دکمه Yes را کلیک کرده و کمی منتظر بمانید.
از همین سه کلید می‌توانید برای بازگشت به حالت اول استفاده کنید. درست به همین سادگی. نگاه کردن چهره دوستانتان در این حالت جالب است.
 

تغییر جهت صفحه نمایش

گروه اینترنتی جوون پسند

به Control Panel ویندوز مراجعه کنید. در قسمت بالا سمت راست درست همان قسمتی که گزینه View by وجود دارد گزینه large icons را انتخاب کنید؛ توجه داشته باشید که این گزینه به صورت پیش فرض بر روی Categories تنظیم شده است. حالا بر روی آیکن Display کلیک کنید. از انتخاب‌های موجود در سمت چپ، گزینه Change display settings را انتخاب کرده و در صفحه ای که باز می‌شود از منوی آبشاری Orientation، گزینه سومLandscape (flipped) را انتخاب نمایید و در حالی که نمایشگرتان تصاویر را بر عکس نشان می‌دهد، گزینه Keep Changes را کلیک کنید.
جالب ترین قسمت این شوخی زمانی است که دوست شما برای بازگرداندن نمایشگرش به حالت اول کلی به زحمت و تغلا می‌افتد. خواهشا اگر به ادامه دوستیتان فکر می‌کنید به تلاش‌های دوستتان بلند بلند نخندید که اصلا امر پسندیده ای نیست ما فقط قصد داریم با او کمی شوخی با مزه ( البته دوستتان می‌گوید چه شوخی بی مزه ای) کنیم.
 

اشاره گر ماوس را تغییر دهید

گروه اینترنتی جوون پسند

تغییر چهره اشاره گر موس یک ترفند ظریف ولی موثر است. باز هم به سراغ Control Panel بروید و در آنجا آیکن Mouse را انتخاب کنید، سپس از زبانه‌های بالا سراغ Pointers بروید. حالا گزینه‌های متفاوتی برای تغییره چهره اشاره گر ماوس پیشاروی شماست. اگر از ما نظر بخواهید آیکن Busy را به شما پیشنهاد می‌دهیم که بسیار تأثیر گذار خواهد بود. امتحانش کنید.
 

تنظیمات مربوط به صرفه جویی انرژی Power-Saving رادست‌کاری کنید

گروه اینترنتی جوون پسند

یکی دیگر از شوخی‌های با نمک و زیرکانه تغییر در تنظیمات مربوط به صرفه جویی انرژی در کامپیوتر قربانی است. این دست کاری منجر به بروز رفتارهایی نا معمول از کامپیوتر می‌شود که برای دوستتان می‌تواند آزاردهنده و نامأنوس باشد. یکی از بهترین خرابکاری‌های این بخش می‌تواند تغییر در زمان انتظار کامپیوتر برای رفتن به حالت خوابSleep باشد که می‌توانید آن زمان را به یک دقیقه کاهش دهید. بدین منظور آیکن Power Options را از Control Panel انتخاب کرده سپس در سمت چپ به سراغ Change when the computer sleeps رفته و تمام انتخاب‌ها را روی یک دقیقه تنظیم کنید. در این صورت قربانی شما مدام در حال بیدار کردن دستگاه خود از حالت هایبرنیت یا Sleep است و تا چند لحظه از کامپیوترش غافل می‌شود دوباره باید برای بیدار کردن آن مدتی به انتظار بنشیند. خواهشا از او نخواهید آنچه را که بعد از شنیدن نحوه این شوخی نثارتان می‌کند به ما نسبت دهد.
اگر تا اینجای کار همه این شوخی‌ها را بر روی کامپیوتر دوستتان اعمال کرده اید، لطفا ادامه مقاله را مطالعه نکنید. چراکه ممکن است منجر به درگیری فیزیکی شود.
 

صداهای پیشفرض را تغییر دهید

گروه اینترنتی جوون پسند

عوض کردن صداهای پیش فرض کامپیوتر، چند دقیقه ای از وقت شما را خواهد گرفت ولی ارزش انجام آن را دارد. در Control Panel آیکن Sound و سپس زبانه Sounds را انتخاب کنید. در منوی Program Events تلاش کنید غیر معمول ترین و گوش خراشترین ترین صداها را برای بخش‌های متفاوت انتخاب کنید. البته نگاهتان به دوستتان و زمان باشد که متوجه فعالیت‌های تخریبی شما نشود. صداهای Error ، logoff و fail انتخاب‌های خوبی می‌توانند باشند. حالا صدای کامپیوتر را تا آخرین حد زیاد کنید و منتظر شوید که دوستتان هنگام آتش کردن کامپیوتر با چه صداهای گوشخراشی مواجه می‌شود. احتمالا اگر شما هم بلند بلند و گوشخراشانه بخندید، شما را از الطافش بی‌نصیب نخواهد گذاشت.
 

مقداری نوشته به نمایشگر ساعت اضافه کنید

گروه اینترنتی جوون پسند

ریسک این شوخی کمی بالا است زیرا باید مطمئن باشید که دوستتان برای لحظاتی غیب خواهد بود و شما فرصت کافی برای پیاده سازی نقشه خود را خواهید داشت.
اضافه کردن مقداری متن به نمایشگر ساعت و تاریخ می‌تواند در نهایت موجب تحسین و تمجید قربانیتان از شما را فراهم کند.
مطابق شوخی‌های پیشین ابتدا به سراغ Control Panel رفته و در آنجا به دنبال گزینه Region and Language بگردید و آن را انتخاب کنید. در زبانه Formats آیکن Additional settings که در پایین صفحه قرار دارد را کلیک نمایید. حالا به سراغ زبانه Time رفته و در کادر Long time عبارت tt را تایپ کنید. سپس در کادر AM symbol و PM symbol هر نوشته ای که می‌خواهید دوستتان صبح و بعد از ظهر مشاهده کند، را خیلی راحت برای اون تایپ کنید. و در نهایت با زدن OK انجام نقشه را به پایان رسانید. حالا نوشته مورد نظر شما بالای قسمت تاریخ درست جایی که زمان نشان داده می‌شود قابل مشاهده است. البته احتمالا مدت زمانی طول می‌کشد تا دوستتان متوجه این تغییر شود ولی به هر حال هر زمان که متوجه شود برایش بسیار تعجب برانگیز خواهد بود و احتمالا از شما سوال می‌کند که این متن چگونه به آنجا رفته است و شما هم که مثلا خدای کامپیوتر و از خوانندگان زومیت هستید با یک سری عملیات فوق سری و پیشرفته این راز را برملا می‌کنید.
 

یک برنامه را به شکلی تنظیم کنید که هر 5 دقیقه روی اعصاب دوستتان برود

گروه اینترنتی جوون پسند

حالا زمان آن رسیده است که شوخی نهایی را درست بر روی فرکانس اعصاب هدفتان تنظیم کنید. این شوخی قدرتمند ترین و در عین حال مخرب ترین ابزار برای داشتن لحظات خوش بیشتر با دوستانتان است. (البته اگر منجر به خودکشی دوستتان نشود).
در کسری از ثانیه به سراغ Control Panel رفته و گزینه پیشرفته Administrative Tools را انتخاب کنید. حالا دو بار بر روی Task Scheduler کلیک کنید و سپس کلیک بر روی منوی Action، گزینه Create task را انتخاب کنید.
برای تسک خود نامی را برگزینید و در ادامه در زبانه Triggers بر روی New کلیک کرده و تلاش کنید در پایین صفحه Advanced settings را پیدا کنید. حالا کادری که در آن نوشته است Repeat task every... را تیک بزنید. از منوی آبشاری آن مدت زمان 5 دقیقه را انتخاب کنید و در نهایت OK را فشار دهید. بعد از کارها به زبانه Actions رفته و New را انتخاب کنید. منوی آبشاری باید بر روی Start a program تنظیم شده باشد. پس دست به این گزینه دیگر نزنید و تلاش کنید برنامه ای که می‌خواهید هر 5 دقیقه اجرا شود را انتخاب یا browse کنید. با زدن OK و باز هم OK این ترفند هم به پایان می‌رسد. حالا زمانی است که تداخل فرکانس‌ها رخ می‌دهد. اعصاب دوستتان به شدت خط خطی شده و نمی فهمد که مشکل از کجاست. بله درست حدس زدید شما باز می‌توانید همانند یک فرشته نجات به کمک دوستتان بشتابید و سواد کامپیوتریتان را به رخ بکشانید.

 




تاريخ : یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, | 12:11 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

 

 


تاريخ : یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, | 12:8 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

در بین هنرمندان ایرانی، کم نیستند کسانی که شریک زندگی خود را از دنیای هنر انتخاب کرده و زندگی مشترک خود را اینگونه رقم زده‌اند. ازدواج هنرمندان گرچه خبرهای بسیار با خود به همراه دارد، اما همواره یکی از جذاب‌ترین بخش زندگی هنرمندان است. نکته جالب توجه در این گونه ازدواج‌ها، پرورش فرزندان هنرمند است تا جایی که لیلی رشیدی و باران کوثری از جمله بازیگران مطرح سینمایی هستند. در ادامه این مطلب می‌توانید با برخی از زوج‌های هنری آشنا شوید.
علی مصفا و لیلا حاتمی
علی مصفا و لیلا حاتمی، شناخته‌شده‌ترین زوج هنری‌اند که هر دو در خانواده هنری پرورش یافته‌اند. علی مصفا فرزند مظاهر مصفا و دکتر امیربانو کریمی است و لیلا حاتمی نیز تنها فرزند علی حاتمی و زری خوشگام است. حاصل ازدواج این دو زوج هنری، مانی و عسل است. آخرین کار هنری علی مصفا بازی در فیلم «گذشته» به کارگردانی اصغر فرهادی است و در حال حاضر نیز فیلم «پله آخر» به کارگردانی وی اکران شده است. لیلا حاتمی نیز علاوه بر حضور در فیلم «پله آخر» در فیلم «سر به مهر» به کارگردانی هادی مقدم‌دوست نیز بازی کرده است. 
 
جهانگیر کوثری و رخشان بنی‌اعتماد

جهانگیر کوثری را علاوه بر تهیه‌کنندگی سینما، بیشتر به عنوان گزارشگر برنامه‌های ورزشی می‌شناسیم. او که فارغ‌‌التحصیل رشته کارگردانی سینما از دانشکده هنرهای دراماتیک است، همسر رخشان بنی‌اعتماد و پدر باران کوثری است. بنی‌اعتماد نیز یکی از شناخته‌شده‌ترین کارگردانان، فیلمنامه‌نویسان و تهیه‌کنندگان زن است که در پرونده کاری او آثاری چون روسری آبی، گیلانه و خون‌بازی ثبت شده است.


رامبد جوان و سحر دولتشاهی

رامبد جوان، هنرپیشه، مجری و کارگردانی است که نامش همواره با شیطنت‌های خاص او همراه است. جوان که با نقش «فرید صباحی» در مجموعه خانه سبز شناخته شد، این روزها به خاطر بازی در فیلم «گناهکاران» به کارگردانی فرامرز قریبیان سیمرغ بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از آن خود کرد. البته سحر دولتشاهی نیز از انتخاب در جشنواره فیلم فجر بی‌نصیب نبوده است و بازی در فیلم طلا و مس (همایون اسعدیان) برایش کاندیداتوری جایزه بهترین بازیگر نقش دوم زن را به همراه داشت.


نیما فلاح و سحر ولدبیگی

بدن نرم و نوع بازی نیما فلاح او را از سایر بازیگران متمایز می‌کند و همین موضوع باعث شد تا در مجموعه‌های طنزی چون ساعت خوش، جنگ 77 و ببخشید شما به خوبی بدرخشد و مدیری را از خود راضی نگه دارد. هرچند که سحر ولدبیگی نیز تا مدت‌ها در مجموعه‌های مدیری حضور داشت و به طنزهای پاورچین و نقطه‌چین جذابیت بسیار می‌بخشید.


مهراب قاسم‌خانی و شقایق دهقان

مهراب نویسنده مجموعه «پاورچین» بود و شقایق بازیگر این مجموعه. همین حضور باعث آشنایی‌شان و زمینه ازدواجشان را فراهم کرد. شقایق دهقان علاوه بر بازی در این مجموعه، کارهای غالبا طنزی چون مسافران، دزد و پلیس، ساختمان پزشکان و باغ مظفر نیز در پرونده خود دارد. مهراب قاسم‌خانی نیز که با نگارش مجموعه 90 قسمتی شناخته می‌شود نگارش مجموعه‌های بسیاری را در پرونده کاری خود ثبت کرده است. حاصل این ازدواج «نویان» است.

 
محمود پاک‌نیت و مهوش صبرکن

پاک‌نیت با فیلم «گشتی‌ها» به عرصه بازیگری وارد و با «روزی روزگاری» شناخته شد. او که نشان درجه یک هنری از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دارد، همسر مهوش صبرکن، بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر است.


حمید سمندریان و هما روستا

مرحوم حمید سمندریان را به حق پدر تئاتر می‌دانند چرا که هنرمندان بزرگی چون عزت‌الله انتظامی، رضا کیانیان، مهدی هاشمی، شهاب حسینی، قطب‌الدین صادقی و حمید فرخ‌نژاد زیر نظر او شاگردی کرده و درس آموخته‌اند. سمندریان بین سال‌ها 51 تا 57 به دعوت پروفسور رگن‌برگ استاد دانشگاه مونیخ و کارگردان تئاتر به انستیتو گوته دعوت شد و نمایش‌نامه‌های بسیاری را با بازیگران آلمانی روی صحنه برد. این هنرمند ارجمند، امسال از بین ما رفت و فعالیت‌های او را همسرش پی گرفته است. روستا علاوه بر فعالیت در رشته تئاتر، در فیلم‌هایی چون پرنده کوچک خوشبختی، از کرخه تا راین و تمام وسوسه‌های زمین نیز بازی کرده است. حاصل ازدواج این دو هنرمند، کاوه سمندریان است.


داوود رشیدی و احترام برومند

داوود رشیدی فارغ‌التحصیل کنسرواترا ژنو در رشته کارگردانی و بازیگری تئاتر و لیسانس حقوق سیاسی از همین دانشگاه است. رشیدی که کار خود را با بازی تئاتر آغاز کرده است، با فیلم فرار از تله به عرصه سینما وارد شد. او در آثاری چون کمال‌الملک و گل‌های داوودی حاضر شده و همواره به عنوان یکی از بزرگان سینمایی شناخته می‌شود. احترام برومند که بیش از بازیگری در اجرای برنامه‌های کودک دهه 50 شناخته می‌شود، خواهر مرضیه و راضیه برومند است. برومند همواره در کنار داوود رشیدی است و این زوج موفق توانسته‌اند فرزند هنرمندی چون لیلی را به جامعه هنری تحویل دهند. فرهاد دیگر فرزند آن‌هاست.

امیر جعفری و ریما رامین‌فر

جعفری در کنار بازیگری، طرفداری از تیم محبوبش را فراموش نکرده و همواره و در موقعیت‌های مختلف استقلالی بودنش را به همه یادآوری می‌کند. او که در کنار ریما رامین‎فر زوج محبوبی را تشکیل داده است، در فیلم‌هایی چون قاعده تصادف، نفوذی، بی‌پولی و مکس نیز بازی کرده است. رامین‌فر نیز با بازی در مجموعه پایتخت طرفداران بسیاری به دست آورده و این روزها همه منتظرند تا دومین مجموعه پایتخت را در ایام نوروز مشاهده کنند. رامین‌فر که مادر یک پسر 6 ساله است، برای حضور در مجموعه پایتخت فرزندش را برای مدتی تنها گذاشته و تلاش می‌کند تا بار دیگر اثری درخور از خود ارائه دهد.

پیمان قاسم‌خانی و بهاره رهنما

پیمان قاسم‌خانی را بیشتر با فیلمنامه‌هایی که نگاشته می‌شناسیم در صورتی که او در فیلم «زندگی مشتری آقای محمودی و بانو» بازی و این تجربه را نیز در پرونده هنری خود ثبت کرده است. البته پیش از آن قاسم‌خانی در فیلم عاشقانه‌ها نیز حاضر شده و از آموخته‌های علیرضا داوودنژاد بهره برده است. البته بهاره رهنما نیز علاوه بر بازیگری، نویسنده هم هست و همواره یکی از پای‌ثابت‌های نشریات. پریا، فرزند این زوج هنری است.


پژمان بازغی و مستانه مهاجر


پژمان بازغی بیش از مستانه مهاجر شناخته شده است. هر چه باشد بازغی بازیگر است و مهاجر در پشت صحنه و مسئول تدوین است. کار مهاجر در فیلم‌های زندگی خصوصی، دختر شاه‌پریون، سوت پایان، آتش بس و سوپراستار ستودنی است. بازغی نیز با اینکه فارغ‌التحصیل رشته مهندسی صنایع از دانشکده مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی امیرکبیر است اما در نقش‌های خود به خوبی درخشیده تا جایی که آثاری چون ندارها، دولت مخفی، دوئل و سربازهای جمعه را در پرونده کاری خود ثبت کرده است.


مسعود رایگان و رویا تیموریان


زوجی هنری که بش از آنکه بازیگر سینما و تلویزیون باشند، بازیگر تئاترند و برای این هنر صحنه زحمات بسیار کشیده‌اند. البته رایگان در آثاری چون مدار صفر درجه، سقوط یک فرشته، سنتوری، خون‌بازی، گلچهره و بوسیدن روی ماه حاضر شده است و تیموریان نیز در فیلم‌های زندان زنان، گزارش یک جشن، سنتوری، شب دهم و کافه ستاره بازی کرده است. این زوج در مجموعه شمس‌العماره نقش زوج عاشق‌پیشه‌ای را بازی می‌کردند که در نوع خود، جالب و دیدنی بود.


امین زندگانی و الیکا عبدالرزاقی


الیکا عبدالرزاقی گرچه لیسانس ادبیات نمایشی دارد و در پرونده کاری‌اش آثار بسیاری ثبت کرد است، اما حضورش در مجموعه قهوه تلخ چنان زیبا بود که بسیاری او را برای بازی در همین نقش می‌شناسند. او که همچون بسیاری از بازیگران فارغ‌التحصیل آموزشگاه هنری استاد سمندریان است، در فیلم‌های فرزند صبح، ویلای من، میوه ممنوعه و مرد هزار چهره بازی کرده است. امین زندگانی هم که بازیگر سینما و تلویزیون است در آثاری چون ملک سلیمان، مختارنامه، معصومیت از دست رفته و روزگار جوانی بازی کرده است.


امین حیایی و نیلوفر خوش‌خلق

حیایی سال 70 با فیلم دو همسفر به دنیای بازیگری آمد و خوش‌خلق در سال 79 با فیلم مونس. حیایی که در پرونده کاری خود آثار بسیاری به ثبت رسانده است، جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر در سال ۱۳۸۶ از آن خود کرد. البته حیایی به بازیگری اکتفا نکرده و وارد عرصه موسیقی نیز شده و تاکنون 2 آلبوم روانه بازار  کرده است.



محسن قاضی‌مرادی و مهوش وقاری

قاضی مرادی، فارغ‌التحصیل مدرسه عالی مدیریت تهران است و بازی در سینما را از سال ۱۳۵۱ با فیلم «حسن سیاه» کارش را آغاز کرده است. مهوش وقاری، همسر او نیز در فیلم‌های بسیاری بازی کرده و یکی از چهره‌های هنری شناخته می‌شود.

 
مهدی پاکدل و بهنوش طباطبایی

این زوج هر دو از دیار اصفهان وارد عرصه هنر شده‌اند و در نهایت با یکدیگر ازدواج کردند. پاکدل دانشجوی انصرافی رشته گرافیک دانشگاه آزاد، واحد تهران مرکز است و در مجموعه محمد(ص) به کارگردانی مجید مجیدی بازی می‌کند. بهنوش طباطبایی نیز لیسانس مهندسی کامپیوتر دارد و دوره بازیگری را در دانشگاه تهران گذرانده‌ است. تئاتر برهان آخرین کار مشترک این زوج هنری است که با استقبال بسیار مخاطبان روبرو شد.

فرهاد آئیش و مائده طهماسبی

آئیش از جمله بازیگرانی است که تحصیلات هنری خود را در آمریکا و انگلیس گذرانده و پس از 27 سال و در سال 76 به همراه همسر خود به تهران آمده است. بازی در فیلم‌های مکس، پوپک و مش‌ماشالله، زندگی با چشمان بسته و سریال قصه‌های در شهر از جمله کارهای اوست. طهماسبی نیز فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد رشته خبرنگاری با گرایش تئاتر و علوم سیاسی است. طهماسبی که علاوه بر بازیگری، کارگردانی تئاتر نیز انجام می‌دهد آثاری چون پارک‌وی، سنتوری و ماهی‌ها عاشق می‌شوند را در پرونده کاری خود دارد.

فلورا سام و مجید اوجی

مجید اوجی، تهیه‌کننده است و فلورا سام بازیگر. سام در مجموعه‌های شیخ مفید، روزهای زندگی، همسایه‌ها، شبی از شب‌ها، نشانی و ماه عسل ایفای نقش کرده‌ و سریال توطئه فامیلی، آخرین کار اوست؛ اثری که نگارش آن را نیز خودش بر عهده گرفت. فلورا سام در فیلم راز پنهان کارگردانی را نیز تجربه کرده است. مجید اوجی نیز تهیه‌کننده فیلم‌هایی چون توطئه فامیلی، ماه عسل و نشانی بوده است.

تهمینه میلانی و محمد نیک‌بین

تهمینه میلانی که همگان او را به عنوان کارگردان می‌شناسند، در پرونده کاری خود فیلمنامه‌نویسی، منشی صحنه، طراحی صحنه و لباس و تهیه‌کنندگی فیلم را نیز تجربه کرده است. محمد نیک‌بین  تهیه‌کننده بیشتر آثار اوست و این زوج هنری دختری به نام جینا دارند.
 

 


تاريخ : یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, | 12:6 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

 
تونل عشق
 
 
تونل عشق
 
 
تونل عشق
 
تونل عشق
 
 
تونل عشق
 
 
تونل عشق
 

 



تاريخ : یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, | 11:51 | نوشته شده توسط : ali mohtajali
روزي يک مرد با خداوند مکالمه اي داشت: 'خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلي هستند؟ '، خداوند او را به سمت دو در هدايت کرد و يکي از آنها را باز کرد، مرد نگاهي به داخل انداخت، درست در وسط اتاق يک ميز گرد بزرگ وجود داشت که روي آن يک ظرف خورش بود، که آنقدر بوي خوبي داشت که دهانش آب افتاد، افرادي که دور ميز نشسته بودند بسيار لاغر مردني و مريض حال بودند، به نظر قحطي زده مي آمدند، آنها در دست خود قاشق هايي با دسته بسيار بلند داشتند که اين دسته ها به بالاي بازوهايشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتي مي توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمايند، اما از آن جايي که اين دسته ها از بازوهايشان بلند تر بود، نمي توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد با ديدن صحنه بدبختي و عذاب آنها غمگين شد، خداوند گفت: 'تو جهنم را ديدي، حال نوبت بهشت است'، آنها به سمت اتاق بعدي رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقيقا مثل اتاق قبلي بود، يک ميز گرد با يک ظرف خورش روي آن و افراد دور ميز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق هاي دسته بلند را داشتند، ولي به اندازه کافي قوي و چاق بوده، مي گفتند و مي خنديدند، مرد گفت: 'خداوندا نمي فهمم؟!'، خداوند پاسخ داد: 'ساده است، فقط احتياج به يک مهارت دارد، مي بيني؟ اينها ياد گرفته اند که به يکديگر غذا بدهند، در حالي که آدم هاي طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر مي کنند!'
هنگامي که موسي فوت مي کرد، به شما مي انديشيد، هنگامي که عيسي مصلوب مي شد، به شما فکر مي کرد، هنگامي که محمد وفات مي يافت نيز به شما مي انديشيد، گواه اين امر کلماتي است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، اين کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما يادآوري مي کنند که يکديگر را دوست داشته باشيد، که به همنوع خود مهرباني نماييد، که همسايه خود را دوست بداريد، زيرا که هيچ کس به تنهايي وارد بهشت خدا (ملکوت الهي) نخواهد شد.
تخمين زده شده که 93% از مردم اين داستان را به ديگران نخواهند گفت، زيرا آنها تنها به خود مي انديشند، ولي اگر شما جزء آن 7% باقي مانده مي باشيد، اين پيام را به ديگران می گویید، من جزء آن 7% بودم، همچنين به ياد داشته باشيد که من هميشه حاضرم تا قاشق غذاي خود را با شما سهيم شوم


تاريخ : یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, | 20:24 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

 هیچکدام فتوشاپی نیستند

این صحنه های عجیب فتوشاپی نیستند (عکس های دیدنی)

این صحنه های عجیب فتوشاپی نیستند (عکس های دیدنی)

این صحنه های عجیب فتوشاپی نیستند (عکس های دیدنی)

این صحنه های عجیب فتوشاپی نیستند (عکس های دیدنی)

این صحنه های عجیب فتوشاپی نیستند (عکس های دیدنی)

این صحنه های عجیب فتوشاپی نیستند (عکس های دیدنی)این صحنه های عجیب فتوشاپی نیستند (عکس های دیدنی)

این صحنه های عجیب فتوشاپی نیستند (عکس های دیدنی)



تاريخ : یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, | 20:24 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

 



تاريخ : شنبه 25 آذر 1391برچسب:, | 17:30 | نوشته شده توسط : ali mohtajali



تاريخ : شنبه 25 آذر 1391برچسب:, | 17:17 | نوشته شده توسط : ali mohtajali



تاريخ : شنبه 25 آذر 1391برچسب:, | 17:12 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

تصاویر فوق العاده از پرندگان

 

تصاویر فوق العاده از پرندگانتصاویر فوق العاده از پرندگانتصاویر فوق العاده از پرندگان



تاريخ : جمعه 12 آبان 1391برچسب:, | 12:55 | نوشته شده توسط : ali mohtajali



تاريخ : جمعه 12 آبان 1391برچسب:, | 12:52 | نوشته شده توسط : ali mohtajali



تاريخ : جمعه 12 آبان 1391برچسب:, | 12:40 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

 



تاريخ : جمعه 12 آبان 1391برچسب:, | 12:36 | نوشته شده توسط : ali mohtajali



تاريخ : جمعه 12 آبان 1391برچسب:, | 12:30 | نوشته شده توسط : ali mohtajali



تاريخ : یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, | 18:30 | نوشته شده توسط : ali mohtajali
 

 

 
آپلود رایگان عکس و فایل
آپلود رایگان عکس و فایل
آپلود رایگان عکس و فایل
 
*********
 
http://upload.javanha.com/images/700ve24gbo1oukalxtg.jpg




تاريخ : یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, | 18:28 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

همسر: چکار میکنی بعد اینکه من بمیرم؟ میری زن دیگه میگیری؟

شوهر: قطعا نه!

همسر: چرا که نه؟ دوست نداری دوباره متاهل بشی؟

شوهر: خوب معلومه که میخوام

همسر: خوب چرا پس نمیخوای دوباره ازدواج کنی؟

شوهر: باشه باشه دوباره ازدواج میکنم

همسر: ازدواج میکنی واقعا؟

شوهر: ......!؟

همسر: یعنی تو همین خونمون باهاش زندگی میکنی؟

شوهر: البته خوب اینجا خونه خوب و بزرگیه

همسر: باهاش روی تختمون هم میخوابی؟

شوهر: مگه جای دیگه هم میتونیم بخوابیم؟

همسر: بهش اجازه هم میدی ماشینم رو برونه؟

شوهر: احتمال زیاد، خوب ماشین نو هست دیگه

همسر: عکسهای من رو هم با عکسهاش عوض میکنی؟

شوهر: اگر جای مناسبی باشه چرا که نه؟

همسر: جواهراتم رو هم بهش میدی؟

شوهر: مطمئنم که اون جواهرات مخصوص خودش رو طلب میکنه

همسر: یعنی کفشم رو هم میپوشه؟

شوهر: نه سایزش 38 هست

همسر: [سکوت]

شوهر: [گند زدم!]



تاريخ : یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, | 18:26 | نوشته شده توسط : ali mohtajali
حدود ۲۰ سال قبل مک لارن سریعترین ماشین جهان را معرفی کرد. حالا این کمپانی ماشین سازی بریتانیایی اطلاعات جدیدی را در مورد جدیدترین ماشین اسپرت خود که مک لارن P1 نام دارد، منتشر کرده است.

این مفهوم قرار است در نمایشگاه پاریس موتور شو ی ۲۰۱۲ ارائه شود و بعد از آن مراحل تولید را آغاز کند. با وجودی که هنوز تاریخ رسمی عرضه ی این supercar منتشر نشده است، انتظار می رود که در تعداد بسیار معدودی تولید شود.

مک لارن P1

مک لارن P1

مک لارن P1



تاريخ : یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, | 18:25 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

به سرآستین پاره کارگری که دیوارت را می‌چیند و به تو می‌گوید،ارباب. نخند !
به پسرکی که آدامس می‌فروشد و تو هرگز نمی‌خری . نخند !
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می‌ رود و شاید چندثانیه کوتاه معطلت کند. نخند !
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه پیراهنش جمع شده . نخند !
به دستان پدرت،
به جاروکردن مادرت،
به همسایه‌ ای که هرصبح نان سنگک می‌گیرد،
به راننده چاق اتوبوس ،
به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،
به راننده آژانسی که چرت می‌زند،
به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش را باد می‌زند،
به مجری نیمه شب رادیو،
به مردی که روی چهارپایه می‌ رود تا شماره کنتور برقتان را بنویسد،
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جار می‌زند،
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می‌ریزد،
به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،
به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،
به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچر شده،
به مسافری که سوارتاکسی می‌شود و بلند سلام می گوید،
به فروشنده‌ ای که به جای پول خرد به تو آدامس می‌دهد،
به زنی که با کیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه و سبزی،
به هول شدن همکلاسی‌ات پای تخته،
به مردی که دربانک ازتو می‌خواهد برایش برگه‌ ای پر کنی،
به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی
نخند ….
نخند که دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نا بجای آدم‌ها بخندی!!
که هرگز نمی‌دانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند !!!
آدم‌ هایی که هرکدام برای خود و خانواده‌ ای همه چیز هستند !
آدم‌ هایی که به خاطر روزیشان تقلا می‌کنند،
بارمی برند،
بی‌خوابی می‌کشند،
کهنه می‌پوشند،
جار می‌زنند
سرما و گرما می‌کشند،
وگاهی خجالت هم می‌کشند…
خیلی ساده…



تاريخ : پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, | 13:47 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

روزی که کوروش وارد شهر صور شد یکی از برجسته ترین کمانداران سرزمین فینیقیه (که صور از شهرهای آن بود) تصمیم گرفت که کوروش را به قتل برساند. آن مرد به اسم “ارتب” خوانده می شد و برادرش در یکی از جنگ ها به دست سربازان کوروش به قتل رسیده بود. کوروش در آن روز به طور رسمی وارد صور شده بود و پیشاپیش او، به رسم آن زمان ارابه آفتاب را به حرکت در می آوردند و ارابه آفتاب حامل شکل خورشید بود و شانزده اسب سفید رنگ که چهار به چهار به ارابه بسته بودند آن را می کشید و مردم از تماشای زینت اسب ها سیر نمی شدند …

در حالی که کوروش سوار بر اسب به سوی معبد می رفت، “ارتب” تیرانداز برجسته فینیقی وسط شاخه های انبوه یک درخت انتظار نزدیک شدن کوروش را می کشید!

در صور، مردم می دانستند که تیر ارتب خطا نمی کند و نیروی مچ و بازوی او هنگام کشیدن زه کمان به قدری زیاد است که وقتی تیر رها شد از فاصله نزدیک، تا انتهای پیکان در بدن فرو می رود. در آن روز ارتب یک تیر سه شعبه را که دارای سه پیکان بود بر کمان نهاده انتظار نزدیک شدن موسس سلسله هخامنشی را می کشید و همین که کوروش نزدیک گردید، گلوی او را هدف ساخت و زه کمان را بعد از کشیدن رها کرد.

صدای رها شدن زه، به گوش همه رسید و تمام سرها متوجه درختی شد که ارتب روی یکی از شاخه های آن نشسته بود. در همان لحظه که صدای رها شدن تیر در فضا پیچید، اسب کوروش سر سم رفت.

اگر اسب در همان لحظه سر سم نمی رفت تیر سه شعبه به گلوی کوروش اصابت می کرد و او را به قتل می رسانید. کوروش بر اثر سر سم رفتن اسب پیاده شد و افراد گارد جاوید که عقب او بودند وی را احاطه کردند و سینه های خویش را سپر نمودند که مبادا تیر دیگر به سویش پرتاب شود، چون بر اثر شنیدن صدای زه و سفیر عبور تیر، فهمیدند که نسبت به کوروش سوءقصد شده است و بعد از این که وی را سالم دیدند خوشوقت گردیدند، زیرا تصور می نمودند که کوروش به علت آنکه تیر خورده به زمین افتاده است.

در همان لحظه که صدای رها شدن تیر در فضا پیچید اسب کوروش سر سم رفت.اگر اسب در همان لحظه سرسم نمی رفت تیر سه شعبه به گلوی کوروش اصابت می کرد و او را به قتل می رساند کوروش بر اثر سر سم رفتن اسب پیاده شد وافراد گارد جاویدکه عقب او بودند وی را احاطه کردند …

درحالیکه عدهایی از افراد گارد جاوید کوروش را احاطه کرده بودند عده ای دیگر ارتب را از درخت فرود اوردند ودست هایش را بستند پس از اینکه او را به حضور کوروش آوردند کوروش از او پرسید: چرا می خواستی مرا به قتل برسانی؟

ارتب جواب داد: ای پادشاه سربازان تو برادر مرا به قتل رساندند من می خواستم به انتقام خون برادرم تو را بکشم و یقین داشتم که تو را خواهم کشت چون تیر من هیچ گاه به خطا نمیرود ولی همین که تیر از کمان من رها شد اسب تو به رو درآمد واینک میدانم که تو مورد حمایت خدای بعل وسایر خدایان هستی و اگر این رامیدانستم به تو سو قصد نمیکردم.

کوروش گفت: درقانون آمده اگر کسی به جان کسی سو قصد کند باید دستش قطع شود و چون تو با یک دست کمان را نگه داشتی و با یک دست زه راکشیدی باید هردو دست توقطع شود و اگر من بخواهم تو را مجازات کنم از تحصیل نان خود عاجز خواهی شد این است که من از مجازات تو صرف نظر میکنم . ارتب که نمی توانست باور کند گفت ای پادشاه آیا مرا بقتل نخواهی رساند .

کوروش گفت: نه.

ارتب گفت: ای پادشاه آیا تو دستهای مرا نخواهی برید.

کوروش گفت: نه .

ارتب گفت: من شنیده بودم تو هیچ جنایت رابدون پاسخ نمی گذاری و اگر یکی از اطباع تو را بقتل برسانند به طور حتم قاتل را خواهی کشت .

کوروش گفت: همین طور است ولی در این مورد من از حق خود می گذرم اما از حق اطباع خود نمی توانم صرف نظر کنم .

ارتب گفت: به راستی که بزرگی و پادشاهی به تو برازنده است. من از امروز به بعد آرزویی ندارم جز اینکه به تو خدمت کنم.

کوروش گفت: من میگویم تو را وارد خدمت کنند و از آن پس ارتب در سفر و حضر همراه کوروش بود در آخرین جنگ کوروش نیز ارتب حضور داشت وبعد از کشته شدن کوروش جنازه او رابرداشت وبه پاسارگاد برگرداند. او این دلیری رانمیکرد دشمنان به جنازه کوروش بی احترامی میکردند پس ازاینکه جنازه رابه پاسارگاد برد روزی که جسد کوروش در گورستان گذاشته شد ارتب درکنار گور با کارد از بالای سینه تا زیر شکم خود را شکافت وقبل از اینکه جان بسپارد گفت: بعداز کوروش زندگی برای من ارزش ندارد.



تاريخ : دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, | 14:2 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

دختری بود نابینا که از خودش بخاطر کور بودنش تنفر داشت. او از همه بجز دوست پسر بامحبتش متنفر بود. آن پسر در همه حال کنارش بود. آن دختر می گفت اگر فقط می توانست دنیا را ببیند، با دوست پسرش ازدواج خواهد کرد.روزی کسی دو چشم به دختر اهدا کرد و او توانست همه چیز از جمله دوست پسرش را ببیند. پسر از او پرسید، "حالا که می توانی دنیا را ببینی، با من ازدواج می کنی؟"دختر وقتی دید دوست پسرش هم کور بوده شوکه شد و از ازدواج با او سرباز زد. پسر با اندوه زیاد او را ترک کرد و چندی بعد در نامه ای برایش نوشت:"فقط از چشمانم خوب مراقبت کن عزیزم."این داستان نشان می دهد که چگونه وقتی شرایط انسان تغییر میکند، فکرش هم دگرگون می شود. تنها اندک افرادی هستند که گذشته شان را فراموش نمی کنند و در همه حال حتی در سخت ترین موقعیت ها حضور دارند.



تاريخ : دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, | 13:44 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

در سال 1989 زمین لرزه هشت و دو ریشتر بیشتر مناطق آمریکا را با خاک یکسان کرد و در کمتر از چند دقیقه بیش از سی هزار کشته بر جای گذاشت.

در این میان پدری دیوانه وار به سوی مدرسه پسرش دوید اما با دیدن ساختمان ویران شده مدرسه شوکه شد.با دیدن این منظره دلخراش یاد قولی که به پسرش داده بود افتاد: پسرم هر اتفاقی برایت بیفتد من همیشه پیش تو خواهم بود و اشک از چشمانش سرازیر شد.

 

 

 

با وجود توده آوار و انبوه ویرانی ها کمک به افراد زیر آوار نا ممکن به نظر میرسید اما او هر لحظه تعهد خود به پسرش را به خاطر می آورد.

 

او دقیقا روی مسیری که هر صبح به همراه پسرش به سوی کلاس او می پیمودند تمرکز کرد و با به خاطر آوردن محل کلاس به آنجا شتافته و با عجله شروع به کندن کرد.

دیگر والدین در حال ناله و زاری بودندو او را ملامت می کردند که کار بی فایده ای انجام میدهد.ماموران آتش نشانی و پلیس نیز سعی کردند او را منصرف کنند اما پاسخ او تنها یک جمله بود:آیا قصد کمک به مرا دارید یا باید تنها تلاش کنم؟؟؟

 

هشت ساعت به کندن ادامه داد.دوازده ساعت...بیست و چهار ساعت...سی و شش ساعت و بالاخره در سی و هشتمین ساعت سنگ بزرگی را عقب کشیده و صدای پسرش را شنید فریاد زد پسرم!جواب شنید :


پدر من اینجا هستم.پدر من به بچه ها گفتم نگران نباشید پدرم حتما ما را نجات خواهد داد.پدر! شما به قولتان عمل کردید.

پدر پرسید وضع آنجا چطور است؟؟ 
ما 14 نفر هستیم ما زخمی گرسنه و تشنه ایم.وقتی ساختمان فرو ریخت یک قطعه مثلثی شکل ایجاد شد که باعث نجات ما شد.

پسرم بیا بیرون.نه پدر اجازه بدهید اول بقیه بیرون بیایند من مطمئن هستم شما مرا بیرون می آوریدو هر اتفاقی بیفتد به خاطر من آنجا خواهید ماند...



تاريخ : یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, | 22:6 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

http://myup.ir/images/15390738039517356070.jpg
1. .لبخند جذابتان می‌کند...

همه ما به سمت افرادیکه لبخند می‌زنند کشیده می‌شویم. لبخند یک کشش و جذبه فوری ایجاد می‌کند. دوست داریم نسبت به آنها شناخت پیدا کنیم.

2. لبخند حال و هوایتان را تغییر می‌دهد...

دفعه بعدی که احساس بی حوصلگی و ناراحتی کردید، لبخند بزنید. لبخند به بدن حقه می‌زند.

3. لبخند مسری است...

لبخند زدن برایتان شادی می‌آورد. با لبخند زدن فضای محیط را هم شادتر می کنید و اطرافیان را مانند آهن ربا به سمت خود می‌کشید.

4. لبخند زدن استرس را از بین می‌برد...

وقتی استرس دارید، لبخند بزنید. با اینکار استرستان کمتر می‌شود و می توانید برای بهبود اوضاع وارد عمل شوید.

5. لبخند زدن سیستم ایمنی بدن را تقویت می‌کند...

به این دلیل عملکرد ایمنی بدن تقویت می شود که شما احساس آرامش بیشتری دارید. با لبخند زدن از ابتلا .به آنفولانزا و سرماخوردگی جلوگیری کنید.

6. لبخند زدن فشارخونتان را پایین می‌آورد...

وقتی لبخند می‌زنید، فشارخونتان به طرز قابل توجهی پایین می‌آید. لبخند بزنید و خودتان امتحان کنید.

7. لبخند زدن اندورفین، سروتونین و مسکن های طبیعی بدن را آزاد می‌‌کند...

تحقیقات نشان داده است که لبخند زدن با تولید این سه ماده در بدن باعث بهبود روحیه می شود. می‌توان گفت لبخند زدن یک داروی مسکن طبیعی است.

8. لبخند زدن چهره تان را جوانتر نشان می‌دهد...

عضلاتی که برای لبخند زدن استفاده می‌شوند صورت را بالا می کشند. پس نیازی به کشیدن پوست صورتتان ندارید، سعی کنید همیشه لبخند بزنید.

9. لبخند زدن باعث می‌شود موفق به نظر برسید...

به نظر می‌رسد که افرادیکه لبخند می‌زنند اعتماد به نفس بالاتری دارند و در کارشان بیشتر پیشرفت می‌کنند.

10. لبخند زدن کمک می‌کند مثبت اندیش باشید...

لبخند بزنید.. حالا سعی کنید بدون از بین رفتن آن لبخند به یک مسئله منفی فکر کنید. خیلی سخت است. وقتی لبخند می زنیم بدن ما به بقیه بدن پیغام می‌فرستد که "زندگی خوب پیش می‌رود". پس با لبخند زدن از افسردگی، استرس و نگرانی دور بمانید.

پس....همیشه لبخند بزنید.



تاريخ : یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, | 22:0 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

زنى به حضور حضرت داوود آمد و گفت :

اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟

حضرت داوود فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.

سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟

زن گفت : من بیوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم، ریسندگى مى کنم ، دیروزشال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم، تا بفروشم، و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد، و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تامین نمایم !!!

هنوز سخن زن تمام نشده بود، در خانه حضرت داوود را زدند، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد...

ناگهان ده نفر تاجر به حضور حضرت داوود آمدند، و هر کدام صد دینار (جمعا هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند:

این پولها را به مستحقش بدهید.

حضرت داوود از آن ها پرسید: علت این که شما دست جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟

عرض کردند : ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید، و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته ای سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن ، موردآسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم ، و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم ، و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ما است به حضورت آورده ایم ، تا هر که را بخواهى، به او صدقه بدهی!!!

حضرت داوود به زن نگاه کرد و به او فرمود:

پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى؟!!!

سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد، و فرمود: این پول را در تامین معاش کودکانت مصرف کن، خداوند به حال و روزگار تو، آگاهتر از دیگران است.



تاريخ : یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, | 21:48 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

با تو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
با تو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
با تو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
با تو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
و ابر، حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد

با تو، دریا با من مهربانی می کند
با تو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
با تو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
با تو، من با بهار می رویم
با تو، من در عطر یاس ها پخش می شوم
با تو، من در شیره ی هر نبات میجوشم
با تو، من در هر شکوفه می شکفم
با تو، من در هر طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم و در غلغل چشمه ها می خندم، در نای جویباران زمزمه می کنم
با تو، من در روح طبیعت پنهانم
با تو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
با تو، من در خلوت این صحرا، در غربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند

بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو، من با بهار می میرم
بی تو، من در عطر یاس ها می گریم
بی تو، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم
بی تو، من با هر برگ پائیزی می افتم
بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می برم
بی تو، من در خلوت این صحرا، در غربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ وپرکینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من، بوی پونه، پیک و پیغامی نه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من، شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من اند.



تاريخ : یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, | 21:44 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

عکسهای خنده دار از بچه هاعکسهای خنده دار از بچه هاعکسهای خنده دار از بچه هاعکسهای خنده دار از بچه ها



تاريخ : یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, | 21:42 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

 گروه اینترنتی خورشید

 گروه اینترنتی خورشید گروه اینترنتی خورشید



تاريخ : یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, | 21:40 | نوشته شده توسط : ali mohtajali

مردی مرغ چکاوکی را به دام انداخت و خواست که او را بخورد . چکاوک که خود را اسیرمرد دید گفت ای بزرگوار تو در زندگی ات این همه مرغ و خروس و گاو و گوسفند خورده ای و از خوردن آن زبان بسته ها هرگز سیر نشده ای و از خوردن من هم سیر نخواهی شد. پس مرا آزاد کن تا به جای آن سه پند به تو بدهم که در زندگی ات به دردت بخورند و با به کار گیری آنها نیکبخت شوی.

اولین پند این است که هرگز سخن محال را باور نکن .

مرد که از شنیدن اولین پند خشنود شده بود چکاوک را رها کرد و چکاوک بر سر دیوار نشست و گفت پند دیگر اینکه هرگز بر گذشته غم نخور و بر آنچه از دست داده ای حسرت نخور.

سپس ادامه داد . اما در بدن من مرواریدی گرد و گرانبها وجود داشت به وزن 300 گرم که با آزاد کردن من بخت خود و سعادت فرزندانت را بر باد دادی زیرا مانند آن در عالم وجود ندارد.

مرد از شنیدن این سخن از حسرت و ناراحتی به خود پیچید و شیون کرد . چکاوک که حال او را دید گفت مگر نگفتم بر گذشته غم نخور و حسرت چیزی را که از دست دادی نخور ؟ و مگر نگفتم حرف محال را باور مکن من 100 گرم هم نیستم چگونه مرواریدی 300 گرمی در بدن ما جا می گیرد؟

مرد که به خودش آمده بود، خوشحال شد که چکاوک دروغ گفته و پرسید خوب پند سومت چیست؟

چکاوک گفت: با آن دو پند چه کردی که سومی را به تو بدهم؟



تاريخ : یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, | 21:36 | نوشته شده توسط : ali mohtajali
 
 شرکت " مرشی موبایل " خانه متحرک بسیار مرفهی را طراحی کرده که دارای اتاق خواب، سرویس بهداشتی، بالکن و امکانات دیگری از جمله هشت تلویزیون 40 اینچی است.

تصاویری که در زیر می بینید، نما هایی از بیرون و درون این خانه متحرک زیبا و البته گرانقیمت است.
 
این خانه متحرک اشرافی، در دو رنگ سفید و طلایی توسط شرکت آلمانی، تولید شده و آن گونه که در اخبار آمده قیمت آن سه میلیون دلار است؛ یعنی چیزی در حدود شش میلیارد تومان!

خانه متحرک بسیار دیدنی و گران قیمت ( تصویری ) www.taknaz.ir



تاريخ : یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, | 21:33 | نوشته شده توسط : ali mohtajali



تاريخ : یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, | 21:33 | نوشته شده توسط : ali mohtajali



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد

پیچک

جاوا اسكریپت